برگرفته از سخنان ارزشمند استاد مهدی عدالتیان

در ویژگی هفتم متقین به این نکته اشاره شد که متقین هر لحظه مشتاق لقاء الله هستند

و در ویژگی هشتم ، امیرالمؤمنین علیه السلام رمز این اشتیاق را بیان میکنند و میفرمایند:

«عَظُمَ الخالِقُ فِی أَنفُسِهِم فَصَغُرَ مادونَهُ فِی أَعیُنِهِم»

« خداوند در جانشان بزرگ گشته، و در نتیجه غیر او در چشمشان کوچک آمده.»

شرح واژگان:

عَظُمَ : بزرگ است

أَنفُسَهُم: جانها و روحهای ایشان

صَغُرَ : کوچک و بیارزش است

مادونَهُ : غیرخداوند

فی أَعیُنِهِم: در دیده آنها، به نظر ایشان

نگاه کلی:

خداوند متعال آنقدر در جان متقین، باعظمت است که هر چه غیر خداست، در نظر آنها کوچک و بیارزش است و این رمز موفقیت متقین است. و این چه حال خوبی است که آن قدر عظمت خداوند متعال برای انسان جلوه کند که چیزهای دیگر جلوهای نداشته باشد.

فرض کنید شخصی در مکانی مشغول به کار است که حقوق بسیار زیاد و امکانات بسیاری به او میدهند سپس به آن شخص، مکان دیگری را پیشنهاد کنند که یک هزارم آن درآمد دارد، مسلماً چنین شخصی به این پیشنهاد توجهی نمیکند. در واقع آن مکان دوم برایش هیچ جلوهای ندارد. متقین نیز عظمت خداوند در دلشان به گونهای است که به اهل دنیا میخندند و میگویند این ها به دنبال چه میگردند؟! و هنگامیکه انسان رشد میکند نیز این گونه است، و این موضوع مصداق همان مَثَل خاک خوردن بعضی بچههاست! در حدود سنّ شش هفت ماهگی یا یک سالگی گاهی پیش میآید که بچهها میل به خاک خوردن پیدا میکنند و بزرگترها آنها را منع میکنند و گاهی پشت دستشان میزنند.

بچهها هم در حالت بچگی خود میگویند: «ان شالله بزرگ شوم، یک کامیون خاک سفارش میدهم و یک خاک سیر میخورم!» اما وقتی بزرگ میشوند ذائقه و نگاهشان عوض شده و هر چقدر تعارف کنند، تمنا و خواهش بکنند، هیچ رغبتی به آن ندارد.

گاهی نیز دو تا بچهی کوچک سر دو تا شکلات که رنگ پوست آنها با هم فرق دارد، با هم دعوا میکنند ولی وقتی بزرگ میشوند این مسائل هیچ جلوهای ندارد و بعضاً گاهی حتی خندهدار هم میشود.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمایشی دارند که خیلی تعبیر لطیفی است، میفرمایند:

«اهل دنیا مثل سگانیاند که وقتی یک مرداری میافتد، همه به او حمله میکنند.»

اما متقین نه تنها به دنیا رغبتی ندارند بلکه به حال آنها غصه میخورند که اینها دنبال چه میگردند؟! و عاقبتش را میدانند که این دنیا جز وسیله، هیچ چیزی نیست. عدهای بر سر دنیا چگونه به جان هم میافتند؟! گاهی برای ریاست، لذت و مال دنیا، چه ارزشهایی را از دست میدهند! حاضرند پولی بگیرند، حیا و تقوا را از دست بدهند و چه خسارتهایی ببینند؟! و متقین از این گونه افراد تعجب میکنند و ریشهاش نیز همین است که عظمت پروردگار در دل متقین جلوه کرده است.

درس ها:

1) خداوند در دل متقین نفوذ کرده و نگاه آنها به غیر خدا نگاه ظاهری است

حضرت تعبیر بسیار لطیفی دارند، فرمودند:

« عَظُمَ الخالِقُ فِی أَنفُسِهِم فَصَغُرَ مادونَهُ فِی أَعیُنِهِم»

حضرت یک جا از کلمه (أنفُس) استفاده کردند و یک جا از کلمه (أعیُن).

«أنفُس»، جمع «نفس» است و «أعیُن»، جمع «عَین»، به معنای «چشم».

نگاهها مختلف است مثلاً انسان گاهی به چیزی فقط نگاه ظاهری میکند اما گاهی نگاهی میکند که همهی هوش و حواسش به آن معطوف شده و هیچ گاه از یادش نمیرود.

حضرت میفرمایند: «متقین نگاهشان به خدا، نگاه عمیق است، لحظهای از یاد خدا غافل نمیشوند و در جانشان خدا نشسته است.» (عَظُمَ الخالِقُ فِی أَنفُسِهِم) اما نگاه آنها به غیر خداوند نگاهی ظاهری و ابزاری است. (فَصَغُرَ مادونَهُ فِی أَعیُنِهِم) یعنی نگاهشان به ریاست، ثروت و تعریف دیگران یک نگاه ظاهری است، اصلاً اینها به دل متقین نمینشیند، آنها را إغناء نمیکند و برایشان جلوهای ندارد. لذا اگر متوجه شوند این وسیله آنها را به خدا میرساند، دنبالش هستند و إلا نه، هر چیزی را دوست دارند برای اینکه به خدا برسند.

مثل شخصی که میخواهد مسیری را برود، اگر این وسیله او را به مقصدش برساند، آن را میخواهد و گرنه آن را نمیخواهد. اهل دنیا هدفشان دنیاست اما متقین دنیا را وسیله میدانند چون دنیا را خوب شناختند.

در فرمایشات حضرت عیسی علیه السلام داریم که سه نفر با یکدیگر هم سفر بودند، تا اینکه سه خشت طلا پیدا کردند و در نقشه این موضوع بودند که چگونه از چنگ هم در آورند؟ (بسیاری اوقات اینطور است که تا پول و پُست و موقعیتی مطرح میشود ،حواسها پرت میشود و دوستیها فراموش میشود.)

این سه نفر نیز در ظاهر مخلص و چاکر هم بودند اما برای هم نقشه میکشیدند تا اینکه به مکانی جهت استراحت رسیدند و گفتند خوب است یکی از ما به شهر برود و خوراکی بگیرد و بیاورد. وقتی او رفت، آن دو نفر دیگر به فکر نقشه جدید افتادند که این سه خشت طلا را به دو قسمت کنند و وقتی دوستشان آمد و غذا آورد، به او حمله کرده و او را بکشند و غذا را خورده و یکی و نیم خشت طلا را خودشان صاحب گردند.

از آن طرف، شخصی هم که بدنبال غذا رفته بود، با خود گفت چرا خشتها را بین سه نفر تقسیم کنیم؟! خوب است سمی در داخل غذا بریزم تا این دو نفر بمیرند و من خودم صاحب کلّ خشتهای طلا بشوم.

لذا غذا را مسموم کرد و آورد اما همینکه غذا را زمین گذاشت، آن دو نفر روی سرش پریدن و نقشه خود را اجرا کردند و او را کشتند. سپس شروع به خوردن غذا کرده و هنگامی که برای تقسیم خشتهای طلا رفتند، هر دو آنجا افتادند و مُردند و آن سه خشت هم سر جایش باقی ماند تا باز سه نفر بعدی بیایند و این خشتهای طلا را پیدا کنند!

و دنیا از این خشتها و تقسیم کردنها آنقدر به خود دیده اما متقین فقط خدا را میبینند و با خود میگویند اینها چیست؟!

اصحاب پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز گفتند ما دو امتحان در زمان رسول خدا داشتیم، یک امتحان که در مکه و در ابتدای بعثت با شکنجه و آزار مشرکین، سختی، گرسنگی و شعب ابی طالب بود و در آن امتحان همه ما قبول شدیم اما وقتی به مدینه آمدیم جنگهایی اتفاق افتاد، غنایمی به دست آمد، حکومت اسلامی تشکیل شد، پستهایی درست شد که در این امتحان بسیاری از ما قبول نشدیم.

گاهی در یک جمع خواهر و برادر که همه فدایی یکدیگرند وقتی صحبت از تقسیم ارث پیش میآید، می بینید چه خبرها میشود! و یا هنگامیکه صحبت از یک پست و مقامی است و یا زمان انتخابات کشور فرا میرسد، میبینید چه اوضاع و احوالی میشود!

آنهایی که به حقیقت متقی هستند، ماهیت دنیا را شناخته و فقط دنبال کار و انجام وظیفهاند و معتقدند اگر ما بندهی خدا باشیم، همهی هستی در اختیار ماست!

ادامه دارد….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *