برگرفته از سخنان ارزشمند استاد مهدی عدالتیان

به ویژگی هفتم متقین رسیدیم که متقین هر لحظه مشتاق لقاء الله هستند و در نوبت گذشته شرح واژگان و نگاه کلی و درس اول آن مطرح شد و اکنون ادامه درس‎ها:

«وَ لَولَا الأجَلُ اَلَّذِی کَتَبَ اللهُ عَلَیهِم لَم تَستَقِرَّ أرواحُهُم فِی أَجسَادِهِم طَرفَةَ عَینٍ،

شَوقاً إلَی الثَّوَابِ وَ خَوفاً مِنَ العِقَابِ»

« و اگر سرآمد معینی که خداوند برای (زندگی) آنها مقرّر داشته نبود

یک چشم بر هم زدن، ارواحشان از شوق پاداش الهی و

ترس از کیفر او در جسمشان قرار نمیگرفت.»

2) متقین همیشه بین خوف و رجا هستند.

متقین از طرفی شوق دیدار پاداشهای الهی را دارند و از طرفی نگراناند که مبادا به خاطر خطاکاری در این دنیا، نمره‎ای کسب نکنند یا اعمالشان قبول نگردد.

حالت خوف و رجا، حالت زیبندهای است و در حقیقت بالِ پرواز مؤمن است. انسانی کامل است که هم خوف داشته باشد مبادا دچار خطایی گردد و از چشم خداوند بیفتد و از طرفی هم امیدوار به لطف الهی باشد. همانطور که جناب لقمان به فرزندش می گوید:

« یا بُنَیَّ خَفِ اللهِ خَوفاً لَو أَتَیتَ القِیَامَةِ بِبِرِّ الثَّقَلینِ خِفتَ أن یُعَذِّبَکَ» ؛

« فرزندم آنگونه از خدا بترس که اگر در روز قیامت در صحنه قیامت وارد شوی، در حالی که اعمال نیک انس و جن را با خود داشته باشی، باز از عذاب خدا بترسی.»

یعنی به عملت مغرور نباشی بلکه خوف خدا را داشته باشی. مثل این‎که اگر چند کار خوب به دست ما جاری شد، سریع نگوییم: «الحمدلله ما که بار خود را بستیم» بلکه باید خوف داشته باشیم که از کجا معلوم قبول شده باشد؟!

در ادامه می فرماید: « وَارجُ اللّهَ رَجاءً لَو وافَيتَ القِيامَةَ بِإِثمِ الثَّقَلَينِ رَجَوتَ أن يَغفِرَ لَكَ»[1]

« و آن قدر امیدوار به لطف خداوند باش که اگر روز قیامت با گناه انس و جن وارد محشر شوی، باز امید به عفو او داشته باشی.»

بنابراین خوف و رجا ،شبیه دو بال پرنده است که با یکی از آنها نمیشود پرواز کرد. بعضیها امید دارند اما خوفی ندارند و این رجاء، کاذب است چون هر گناهی را مرتکب شده و میگویند:

« خدا کریم و رحیم است.»

در حالی که خداوند قانون و حساب و برنامه دارد.

همان مَثَل جناب لقمان که در مدت زمانی غلامِ اربابی شده بود. ارباب به او گفت: « برو آن زمین را کنجد بکار» جناب لقمان رفت و جو کاشت. ( البته با نیت ارشاد ارباب)

بعد از مدتی ارباب به سراغ محصولات آن زمین رفت و دید محصول همه آن زمین، جو است! بسیار ناراحت شد و به لقمان گفت: « تو همیشه حواست جمع کار بود و زرنگ و بادقت بودی، چه شد که سخن مرا متوجه نشدی و جو کاشتی؟!»

لقمان گفت: « اتفاقاً سخن شما را فهمیدم، فرمودید کنجد بکارم اما با خودم گفتم خداوند که رحیم و کریم است و به اشتباه این بنده ناچیز، نگاه نمیکند. ما جو میکاریم و به لطف و کرمش کنجد محصول میدهد.»

ارباب گفت: « عجب سخن باطلی!»

لقمان گفت: « اتفاقاً من این را از شما یاد گرفتم.»

ارباب خشمگین شد و گفت: «من چه موقع چنین سخن باطلی را گفتم؟!»

لقمان گفت: « هرگاه گناهی مرتکب میشوید و من به شما تذکری میدهم، میگویید خدا کریم و رحیم است و همه به بهشت میرویم. من هم با خود گفتم اگر بنا باشد از گناه، بهشت و نعمتهای بهشتی بروید، از جو هم کنجد خواهد رویید!»

ارباب به فکر فرو رفت و با خود گفت: «عجب! درست میگوید. وقتی خداوند برای یک دانه و علف، قانون قرار داده، چطور برای انسانی که اشرف مخلوقات است، قانونی قرار نداده باشد؟!»

انسان مؤمن نیز باید خوف و رجا را با هم داشته باشد. یعنی هم باید مراقب اعمال بود و هم امید به فضل الهی داشت.

3) متقین دلبسته این دنیا نیستند و دنیا برایشان جاذبهای ندارد

متقین چون دلبسته این دنیا نیستند لذا شوقی برای ماندن در دنیا نیز ندارند. یعنی در دنیا هستند اما وابسته به آن نیستند بلکه دلشان در پی آخرت است.

دنیا را بازار تجارت میدانند اما میخواهند هر چه زودتر تمام شود. مثل سالن امتحانی که دوست دارند هر چه زودتر امتحان تمام شود و به آن طرف بروند.

در کلام حضرت آمده که اگر آن اجل نبود، آنها دوام نیاورده و میخواستند هر چه زودتر پرواز کنند و این از حالات متقین است که دلشان پی این دنیا نیست، آسمانیاند و اگر اینجا هستند از باب مأموریت و انجام وظیفه است. لذا دل به دنیا نبستهاند چرا که جاذبههای آن را سرابی بیش نمیبینند.

داستانهای زیادی برای دنیا گفته شده از جمله آمده است که روزی، دنیا برای حضرت عیسی علیه السلام به صورت بسیار زیبا ظاهر گشت.

حضرت عیسی پرسیدند: « تا کنون چند شوهر کردهای؟»

دنیا گفت: « من هزاران هزار شوهر داشتهام.»

حضرت عیسی پرسیدند: « چه شدند؟!»

دنیا گفت: « همه را نابود کردهام.»

حضرت عیسی پرسیدند: « پس چطور نفرات بعدی به تو دل میبندند؟!»

دنیا گفت: « اینها فریب ظاهر مرا میخورند، با این که میدانند چه خبر است و عاقبت چه میشود.»

بنابراین جاذبه دنیا (لذتهای دنیا، شهرت های آن، ثروت و…) افراد را فریب داده و آنها را نابود میکند. اما فقط متقین دنیا را خوب شناخته و به آن دل نمیبندند و البته از آن استفاده میکنند همانطور که از پل باید عبور کرد، نه اینکه توقف نمود. از دنیا هم باید بهره برد و اسیر دنیا نبود.

4) متقین تسلیم امر الهیاند.

دل و روح متقین، آن طرف است اما راضیاند به رضای او و تا هر وقت حضرت حق، امر به ماندن در دنیا کند، سرا پا تسلیماند.

و این فرمایش حضرت که میفرمایند: «آنها روحشان در این جسم طاقت ماندن نداشت»

انسان را به یاد رزمندگانی میاندازد که گاهی در شب عملیات التماس میکردند که ما را در این جبهه، خط و در این منطقه نگه دارید. و یا جایی بفرستید که کسی جرأت رفتن ندارد.

( مثل میادین مین گذاری شده)

انگار این حالتها به آنها الهام میشد و درست مثل پرندهای در قفس، خود را به در و دیوار میزدند تا روزنهای برای خروج بیابند. آنها اصلاً به دنیا وابستگی نداشته و آن را مثل زندان میدانند و میگویند ما در اینجا محبوسیم همان که پیامبر عزیزمان فرمودند:

« الدُّنيا سِجنُ المؤمنِ …»[2] ؛ « دنیا، زندان مؤمن است.»


بحارالانوار: ج13، ص 412، ح2

بحار الأنوار : 11/221/68

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *