برگرفته از سخنان ارزشمند استاد مهدی عدالتیان

«عَظُمَ الخالِقُ فِی أَنفُسِهِم فَصَغُرَ مادونَهُ فِی أَعیُنِهِم»

« خداوند در جانشان بزرگ گشته، و در نتیجه غیر او در چشمشان کوچک آمده.»

در نوبت گذشته رمز اشتیاق متقین را به لقاء الله از لسان امیرالمؤمنین علیه السلام بررسی کردیم، شرح واژگان، نگاه کلی و درس اول آن بیان شد و اینک ادامه درس ها:

2) دل و قلب متقین فقط خانهی خداست، اینها دل به غیر خدا نمیدهند.

خداوند در قرآن کریم در سوره مبارکه احزاب میفرماید:

«ماجَعَلَ الله لِرَجُلٍ مِّن قَلبَینِ فی جَوفِهِ»[1]

«خدا برای هیچ مردی در درونش دو قلب قرار نداده است.»

انسان یک قلب دارد که یا باید خانهی خدا باشد یا خانهی حُبّ دنیا و حُبّ ریاست و هوسها. متقین کسانیاند که خدا در درونشان (عَظُمَ الخالِقُ فِی أَنفُسِهِم) نفوذ کرده و دل را به غیر خدا نمیدهند.

دل، سراپردهی محبت اوست                          دیده، آینه دار طلعت اوست

من و دل، گر فدا شویم چه باک                     غرضم در میان سلامت اوست

فقر ظاهر مبین که حافظ را                         سینه، گنجینهی محبت اوست

متقین دل و قلبشان را به خدا دادند. وقتی دل، خانهی خدا شد دیگر هیچ محبتی غیر از محبت خدا را در دلشان راه نمیدهند. وقتی انسان خدا را داشت همه چیز دارد و متقین این موضوع را خوب فهمیدند، اما دیگران دنبال همه چیز هستند غیر از خدا.

امام حسین علیه السلام نیز در دعای عرفه وقتی که به پیشگاه الهی عرضه میدارند:

(ماذا وَجَدَ مَن فَقَدَكَ ؟ ! ومَا الَّذي فَقَدَ مَن وَجَدَكَ؟!لَقَد خابَ مَن رَضِيَ دونَكَ بَدَلاً)[2]

«آن كه تو را از دست داد ، چه به دست آورد ؟ و آن كه تو را يافت، چه از دست داد؟ آن كه جز تو را به عنوان عوض پذيرفت، زيان كرد.»

3) هیچ چیز برای متقین جلوه نمیکند چون میزان سنجش آنها فقط خداست.

شیطان هرچه میخواهد متقین را فریب بدهد، متقین میگویند: «این ها در مقابل آن چیزی که خدا به ما می خواهد بدهد، چیزی نیست.» مثلاً فرض کنید شیطان میگوید:

« این مبلغ پول (ربوی)را بگیر تا مشکل مالیات حل شود.»، شخص متقی در پاسخ میگوید:

« اما این عطایی که خدا به من میدهد، قابل مقایسه با آن نیست.»

و یا شیطان میگوید: «بیا لذت حرام بِبَر.» شخص متقی میگوید:« من لذت مناجات خدا را چشیدم و این لذت را نمیخواهم.»

در مناجات خمسه عشر داریم که امام سجاد علیه السلام عرضه میدارند:

« خدایا کسی که مزهی مناجات با تو را چشیده است دیگر کجا میرود؟ آن کسی که ارزش با تو بودن را فهمید، دیگر به چه کسی دل میبندد؟»

بنابراین هیچ چیز برای متقین جلوه نمیکند و هر چیزی شیطان پیشنهاد میدهد، متقین میگویند:« خداوند بهترش را برای ما آماده کرده است، ما فقط باید این مدت امتحان دنیا را صبر کنیم.» مثلاً هنگام مواجهه با صحنههایی که چشم انسان دنبال لذت حرام میافتد، شخص متقی میگوید: «من این چند وقتِ کوتاه دنیا را صبر می‎کنم چرا که خدا برای من بهترین لذتها و بهترین نعمتها را تدارک دیده است. هر چه بخواهد مایهی فریب باشد بهترش را خدا به من داده است.»

اما غیر متقین عجله میکنند و بعد نعمتهای جاوید را از دست میدهند.

لذا فرق متقین با دیگران در اینجاست، آن ها با خدا معامله میکنند و لذا همه چیز هم دارند. دیگران به طمع اینکه لذت دیگری، ثروتی، شهرتی به دست آورند، از خدا بریده و بعد میبینند عجب ضرری کردند. مَثَلِ مناسب بحث این است که شخصی کارگاه شیرینی پزی و شیرینی فروشی داشت و در کنار آن، باغی و امکانات زیادی بود، با خود گفت اگر شخص مطمئنی را پیدا کنم که امتحان خوبی نزد من بدهد، همهی اینها را به او میسپارم.

در مثل گویم که یک مرد کریم                     زندگی میکرد در عهد قدیم

در محیطی بس بزرگ و باصفا                           با دلی آکنده از مهر و وفا

پر ز شیرینی، دکانی داشت او                    در کنارش بوستانی داشت او

بود کاخی در میان بوستان                             حاضر از بهر حضور دوستان

نهرها در باغ جاری گشته بود                         بلبلان بر شاخهها بنشسته بود

بهر آن دکان و باغ و آن نعیم                       داشت فکری پخته آن مرد کریم

گفت با خود گر بیابم یک جوان                       گیرم از او در صداقت امتحان

چون که شد پیروز او در امتحان                         واگذارم هر چه باشد بر جوان

گردد این کاخ بزرگم خانهاش                         آن دکان و جنسها سرمایهاش

مدتی گذشت و روزی جوانی وارد مغازه شد.

بودتا روزی جوانی با شتاب                                 گشت وارد بر دکانِ آن جناب

گفت هستم در پی شغلی روان                     هست کاری بهر من در این مکان؟

چون کریم آن عرض حاجت را شنید                     مصلحت در ردّ گفتارش ندید

گفت:« بله ما نیاز به یک کارگر داریم( اما طرح خود را برای آن جوان بیان نکرد.)

و فعلاً یک طبق شیرینی دارم که میخواهم برایم بفروشی.»

یک طبق انواع شیرینی در آن                    با ادب بنهاد در پیش جوان

گفت آری، لیک کار من کنون                     از فروش این طَبَق نبود فزون

چون فروش این طبق پایان بری                           واگذارم بر تو کارِ دیگری

جوان هم تشکر کرد و آن طبق شیرینی را جهت فروش گرفت و از صاحب مغازه پرسید:

« نیاز است من ضامنی معرفی کنم؟ »

صاحب مغازه گفت: « چیزی لازم نیست، همین طبق شیرینی را بفروش و بیا.»

تا جوان بگرفت بر سر آن طبق                       گوییا برده است از وی آن سَبَق

   حُبّ دنیا بر دل او رخنه کرد                          همچو شیطان بر خطا اندیشه کرد

        گفت شد چون کار ما از این قرار                             به که بردارم طبق را اَلفَرار

جوان در مسیر با خود گفت:«حال که آن شخص آدرس و نشانی از من ندارد، پس من هم این طبق شیرینی را برمیدارم و میروم.» شاعر نکتهی خیلی مهمی را بازگو میکند میگوید:

شاد بود از آنچه آورده به دست     غافل از آنکه چهها رفته ز دست

جوان خوشحال بود که این طَبَق شیرینی را بدست آورد.

آن همه نعمت بُوَد در انتظار           او برای اندکی کرده فرار

و فرق متقین با دیگران در همین است، دیگران به خاطر اندکی از خدا فرار میکنند و قلب و روحشان را به گناه و فساد آلوده میکنند و نمیدانند چه چیزی را از دست میدهند.

و این جوان، به واقع انسانِ غافلی بود.

بود غافل، لیک غافلتر از آن                  غافل از لطف خدای مهربان

جنّت و رضوان و نعمتهای آن                       جملگی در انتظار مردمان

این جمال و ثروت و دست و زبان                 هریک ابزاری است بهر امتحان

و مَثَل ما مَثَلِ همان جوان است چرا که خداوند فرموده است: «شما فعلاً این چشم، زبان، زیبایی، جوانی، پول، ماشین و این خانه را داشته باشید، ببینم چه میکنید؟ و چه نعمتها و مقامات برای شما در نظر گرفتهام (البته نه در آخرت بلکه در همین دنیا خدا میخواهد به بندهاش نور و حکمت، لذت مناجات، توفیقات و… عطا کند.) اما بنده به همین لذتهای ظاهری مادی قناعت کرده است!

گر گرفتی نعمت و کردی فرار                    زیر پا بگذاشتی عهد و قرار

لذتی کوتاه را دریافتی                          لیک خیر جاودان را باختی[3]

بنابراین متقین این گونهاند که (عَظُمَ الخالِقُ فِی أَنفُسِهِم فَصَغُرَ مادونَهُ فِی أَعیُنِهِم) همه نگاهشان به عظمت خداست بنابراین هیچ چیزی دیگری برای آنها جلوه ندارد. این است که همهی فکر و همّتشان جلب رضای خداست و در راه رضای او هر سختیای را تحمل میکنند.                          

                                          

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *