جناب لقمان در ادامه تذکرات و نصایح خودش بعضی از آداب فردی رابیان میکنند، میگویند:

« یابُنَیَّ لا تَضحَک مِن غَیرِ عَجَب» :

« پسرم هیچگاه بیجهت نخند»

گاهی برای انسان موضوعی پیش میآید که انسان می‎خندد ولی لقمان حکیم میگوید: «بیجهت نخند که این شخصیت انسان را پایین میآورد.» یعنی وقتی در جمعی بدون مناسبت و بیجهت بخندیم، طبیعی است که شخصیت ما پایین میآید.

« و لا تَمشِ فی غَیرِ أَرَب» ؛ «بیهدف راه مرو»

بعضی افراد با اینکه کار خاصی هم ندارند، اما علاقه‎مندند بیهدف در کوچه و خیابان بگردند،

در حالیکه بیهدف گشتن در بازار عوارضی دارد؛ یکی از خطرها این است که انسان چیزی میبیند و هوس میکند میخرد سپس پشیمان میشود!

و گاهی زمینه گناهی پیش آمده، فکر انسان مشغول شده و دل انسان جذب چیزهایی که نباید میشود و گاهی گرفتاریهای اجتماعی و گناهانی که انجام می‎شود مربوط به این موضوع است. بعضی از بانوان با اینکه وسیله خاصی هم لازم ندارند اما بیهدف در خیابان میگردند و به بازار میروند، بعضی آقایان نیز بیهدف در کوچه و خیابان میگردند و این کارها عوارض منفی دارد و اما اگر هیچ گناه و آفتی صورت نگیرد و هیچ لغوی هم انجام نشود، حداقل آفت این بیهدف گشتن‎ها این است که عمر انسان به بطالت گذشته است در حالیکه در این ساعت میشد که کار مثبتی برای دنیا و آخرت خود انجام دهد، میتوانست مطالعهای داشته باشد،حرم مشرف شود، عیادت مریضی برود، قرآن تلاوت کند و… اما این ساعت را به قدم زدن و بیهودگی سپری کرد!

«وَ لا تَسئَل عَمَّالا یَعنِیک» : « ازچیزی که به تو مربوط نیست سؤال نکن.»

این نوع سؤال کردن در واقع یک شاخهای از همان تجسس است که قرآن میفرماید:

«وَ لا تَجَسَّسُوا»

چرا از چیزی که به ما ارتباط ندارد، سئوال کنیم؟! گاهی درجمع افراد سؤالهای بیهودهای مطرح میشود که هیچ ربطی به افراد ندارد اما بیجهت پرسیده می‎شود؛ مثلاً درآمد شما چقدر است؟ آن بنده خدا گاهی مجبور می‎شود خلاف واقع بگوید و گاهی مجبور است حقیقت را بیان کند. اما وقتی پرسید، پشیمان میشود و با خود میگوید: « عجب بیچارهای من هستم!»

چرا انسان سؤالی کند که بعد غصه بخورد؟!

قرآن کریم می فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَسْأَلُواْ عَنْ أَشْيَاء إِن تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ…»[1]

« ای اهل ایمان، از احکام و معارفی نپرسید که اگر برای شما آشکار شود، غمگینتان کند…»

بنابراین انسان سؤالی بپرسد که اگر آشکار شود، برایش مفید باشد و ربطی به او داشته باشد. اینکه « شما پس اندازتون چقدر است؟»« به فکر آیندتون هستید؟»« زمینی هم دارید؟»« فلانی چه کار کرد، خونش را فروخت؟»« ماشین خرید؟»

اینگونه سؤالات به ما چه ربطی دارد؟! و این موارد جز ناراحتی و گاهی حسرت برای انسان سودی نخواهد داشت.

جوانی که تازه طلبه شده بود برای بنده تعریف میکرد که چند سال قبل که حضرت آیت الله بهجت ( رضوان الله تعالی علیه)، مشهد مشرف شده بودند، به ذهنم رسید سؤالی از ایشان بپرسم. ان را روی کاغذی نوشتم: «بسم الله الرحمن الرحیم آیا شخص شما امام زمان را ملاقات کردهاید؟» و آن را فرستادم که بعنوان استفنائات پاسخ بدهند و بیصبرانه منتظر پاسخ ایشان بودم. سرانجام پاسخ نامه‎ام آمد و بنده با ذوق و شوق بسیار آن را گرفته و باز کردم ، ایشان نوشته بودند:

« باسمه تعالی در اموری که به شخص شما مربوط نمیشود، دخالت نفرمائید.»

چرا ایشان اینطور پاسخ دادند؟! چون اگر ایشان، حضرت را دیده باشند، چقدر حسرت میخوریم که ما چرا ندیدیم؟! و اگر حضرت را ندیده باشند، میگوییم:« ای بابا علما هم که ندیدند پس آیا اصلاً حضرت وجود دارند؟!»

و شخص جناب لقمان در سؤال پرسیدن خیلی دقت داشتند و عامل بودند. نقل شده روزی ایشان، خدمت حضرت داوود رسیدند. میدانیم که معجزه حضرت داوود این بود که خداوند آهن را در دست ایشان نرم قرار داده بود. لقمان حضرت داوود را در حال درست کردن شیئ با آهن دید، چند بار به ذهن او رسید که بپرسد این چیست؟ و برای چه درست میکنید؟

اما با خود گفت:« چرا سؤال کنم؟! شاید معلوم شد، شاید خودشان فرمودند» صبر کرد تا حضرت داوود زرهی را بافتند و به تن کردند و شمشیری به دست گرفتند و آنجا معلوم شد لباسی برای جنگ است. لقمان گفت: «خدا را شکر که من سؤال نکردم و مطلب برایم روشن شد.»

و در ادامه این جمله گفت :«الصَّمتُ حُکمٌ وَ قَلیلٌ فاعِلُه» :

«سکوت شاخهای از حکمت است اما کم کسی اهل سکوت است.»


قرآن کریم: مائده: 101

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *